سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
از امام رضا علیه السلام پرسیده شد : آیا مردم می توانند پرسیدن از چیزی را که بدان نیاز دارند واگذارند؟ فرمود : نه . [یونس بن عبدالرحمان از برخی یارانش]
دوست تنها

  نویسنده: یاس  
 

 

سکوت نه از بی صداییست.
نفس هست و حرف هم.
ناگفته ها و گفته شده ها. شنیده ها و نشنیده ها.
سکوت از نبودن بغض نیست. از بی دردی نیست.
سکوت از عادت نیست.

از روزمرگی و فراموش شدگی. از خواب و رخوت و بی حوصلگی. از دلتنگی.
سکوت از فریادهای در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت شنیده نشد.
همه چیز هست و گوشی نیست برای شنیدن. جز سکوتی که گاه و بیگاه همدم فریادهایی است که بی خبر و ناخواسته از روزهایی دور میاید.
از دلتنگیهایی که فراموش شده. از خیانتهایی که به روزگار شده.
نه انگار....

 باز هم حرفی نیست.

 

 



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:47 عصر

      نویسنده: یاس  
     

    خیلی وقت است که دلم برای کسی تنگ است ...

     

    خیلی وقت است این دل بهانه میگیرد ....

     

    دلم تنگ است و از این دلتنگی چشمهایم بارانیست ...

     

    چشمهایم بارانیست و دلم هوای او را کرده است ...

     

    یک عالمه درد دل در این دل خسته نهفته است....

     

    دلم تنگ است برای لحظه ای دیدار ، برای لحظه ای نگاه به چشمانش !

     

    دلم برای کسی تنگ است که او در کنارم نیست ....

     

    دلم بدجور هوایش را کرده است ...

     

    در این حال و هوا ، در این لحظه های پر از تنهایی آرزو داشتم او در کنارم بود...

     

    حالا که در کنارم نیست احساس تنهایی میکنم و این دل در حسرت یک لحظه

     

     دیدار با اوست ....

     

    این دل بی طاقت برای کسی تنگ است...

     

    کسی که آتش دلتنگی را در دلم نشانده است ، اما در کنارم نیست تا این آتش را

     

    خاموش کند... و همچنان این آتش، قلبم را می سوزاند !

     

    خیلی وقت است دلتنگ کسی هستم...

     

    خیلی وقت است دلم هوای کسی را کرده است...

     

    به چه کسی بگویم درد این دل را ، من که به جز او همدلی را ندارم!

     

    به چه کسی بگویم راز این دل را ، من که به جز او همرازی را ندارم!

     

     در کنار چه کسی قدم بزنم ، نگاه به چشمان چه کسی کنم ، دستان چه کسی را

     

    بگیرم مگر به جز او چه کسی را دارم؟

     

    در این دنیای بزرگ تنها اوست که مرا دلتنگ خودش کرده است ....

     

    کاش در کنارم بود ، کاش تنها لحظه ای او را میدیدم تا درد این دل پر از نیاز را به او

     

    میگفتم ، درد دلتنگی هایم را برایش میگفتم....

     

    دلم برای کسی تنگ است ، ولی او کجاست که بداند در این گوشه از این دنیا دلی است

     

     که در حسرت دیدار با او  همچنان چشم به راه نشسته است....

     

     

                          

                        

                                        

         



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:45 عصر

      نویسنده: یاس  
     
     

     

     در لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، با حترام سلامت می گویم

      و هزار  بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

     دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند

     و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و

     یادآوری خاطرات با تو بودن.

     دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم. به بزرگی مهربانی ات ببخش

     که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

    ولی نیافتمت.

    از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

    مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم

     و با هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

     روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

     شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شده باشد،

     اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.

     کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

     کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.

     نازنین ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،

      نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و

      لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.

     بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.

      در همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.

      امشب  به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

     تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

     مهربانم، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد!!!!!!

     

     

                                                                      

                                     

                

                          تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشست

                                                                   گرچه دورم از نگاهت یاد تو در دل نشست

     

                                 

                               تا یادت به سرم میزنه گریم میگیره

                                                                        آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره!!!

     

                                

     

     

                                  

     



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:43 عصر

      نویسنده: یاس  
     

    وقتی که رفتی حس کردم که تنها می مانم

    وقتی که رفتی فهمیدم که دلم از دستم رفت

    وقتی که رفتی فهمیدم که سرم شانه نوازش گرش را از دست خواهد داد

    وقتی که رفتی فهمیدم من هم رفتم

    وقتی که برای آخرین بار از خم کوچه عبور کردی

    روحم من هم پر کشید ولی به خودم امید دادم

    به خودم وعده دادم که بر می گردی

    ولی دلم چیزی را کم داشت که کاملا اونو حس کردم

    خودم حس کردم که قصر آرزوهایم خراب شد

    اری قاصدکم رفت و من هم  تنها شدم

    قاصدکم رفت و دلم به انتظار برگشت او ماند تا مرد

    به راستی بعد تو چه باید می کردم

    من هم مردم دلم هم به همراه تو مرد

    نمی خواست کسی را دیگر مثل تو دوست بدارد

    وقتیکه رفتی نمیدانم چرا دلم هم رفت

    وقتی که رفتی نمی دانم چرا دستانم دیگر توان نوشتن کلمات شاد را نداشت

    وقتی که رفتی بارها با چشمانم جنگیدم

    که چرا باز هم توان دیدن را دارند

    بارها با خودم جنگیدم که چرا من مانده ام

    بارها با دستانم جنگیدم که چرا هنوز توان نوشتن را دارند

    از وقتی که رفتی بارها دفتر شعرم با قطرات اشکم مزین شده است

     وقتی که رفتی دیگر توان نوشتن را هم نداشتم

    مگر اینکه دلم واقعا هوای تو را می کرد

    تنها آن زمان بود که می نوشتم آن هم فقط برای تو

    از وقتی که رفتی دیگر چشمانم نتوانست غیر از تو رویاهاش تو رو ببینه

    از وقتی که رفتی دلم معبد و معبودش را از دست داد

    مدام بهانه تو رو می گرفت

    به او می گفتم که رفته، برای همیشه از پیشم رفته

    ولی ساده دل قبول نمی کرد

    هجران تو را باور نداشت

    می گفت که تمام وجودش بوی تو را می دهد

    برای همین می گفت که تو هم هستی

    از چشمانم متنفر بودم

    که چرا از همان لحظه اول برایت اشک نریخت

    می دونی دیگه نمی خواستم اونها رو باز کنم

    ازشون متنفر بودم

    آخه می دونی روزی که برای اخرین بار دستت رو روی اونها کشیدی

    و گفتی که قطره اشکت بوی عشق می ده

    فکر کردم چشمام از خودم عاشق تر هستند

    شاید چون خیلی دوستت داشتن نتونستن باور کن

    شاید هم عزیز معجزه دستهای تو بوده

    اره مطمئنم که معجزه دستهای تو بوده

    یادته گفتی دیگه می خوام بهت محبت کنم

    تو بگو من چه کنم با این دلم

    هر روز میگه بر میگردی

    هیچ وقت تا این اندازه تنها نبودم

    قلم در دست گرفتم که بنویسم از تو متنفرم تا

    شاید بتوانم به زندگی آنطور که می خواهم ادامه بدهم ولی وقتی به کاغذی که

    دستم روی آن بود نگاه کردم دیدم که بی اختیار باز هم نوشته ام دوستت دارم

    برگرد ، برگرد که دلم ، قلبم، همه و همه بهانه تو را می گیرند

    باز شب شد

    باز غم تاریکی شب و غم تنهایی به دلم مرحم شد

    دوباره دلم گرفت و گریه گرد

    کسی در این دنیای بی وفا، نفهمید که غمه یک عمرم چیست

    کسی نفهمید در ماتم بودنم چیست

    فقط برایم از تو یک خاطره ماند...

    از آن همه با هم بودن ها فقط خاطره ماند

    از آن همه عشق محبت فقط یک خاطره ماند

    یک خاطره ماند، خاطره تلخ تنهایی...



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:41 عصر

      نویسنده: یاس  
     

     

     

    چه لطیف است حس آغازی دوباره

    و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

    و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

    و چه اندازه شیرین است امروز...


    روز میلاد...روز تو!

    روزی که تو آغاز شدی!

     

    تولدت مبارک

     

     

     

    روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو         

             کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو         

             درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم         

             بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم         

              میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم        

             از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم        

              من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون        

             چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون        

              به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم        

             هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم        

              تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم        

             اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم        

              کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش         

             بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش        

              با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک         

             با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک         

             عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک        

             فقط می خوان بهت بگن :.

    .

    .

    .

        تولدت مبارک

     

     

     

    خواستم برایت هدیه بگیرم

    گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم

    برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام

    بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم

    به فکر فرو رفتم و

    سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم

    که بهترین چیز در زندگیم هست

    به ناگه فریاد زدم

    که قلبم را می فرستم چون

    او

    خود زیباست، مظهرایستادگیست

     سربه زیرو با نجابتست

    تولدت مبارک

     

     

     

     

     

    جای هیچکس را هیچکس دیگر نمیتواند پر کند !

       مهربانم :


      تولدت مبارک

     

     

     



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 88 تیر 22 ساعت 3:39 عصر

    <      1   2   3   4   5   >>   >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      دوست داشتن...
    نامه من به دنیام
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
    پیوندهای روزانه

    230317: قدم رنجه کننده ها

    37 :سروران امروز

    43 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    آرشیو
    تفاوت عشق و دوستی
    عکس زیبا
    دوستی در 10 جمله
    راز های دوستی
    عشق و دوستی
    تقدیم به همهی دوستان
    خرداد 1388
    تیر 1388
    دوستی
    عشق واقعی
    عشق به زبان علمی
    طنز
    ازدواج یک ژسر با یک دختر سرطانی
    شعر عشقولانه
    متن تنهایی
    مرگ در برابر عشق!
    شعر
    داستان
    عشق در جهان
    داستان یک کشیش
    داستان 3
    التماس دعا
    دفتر تلفن خدا
    داستان 4
    داستان 5
    داستان 6
    مداد باشید
    داستان 7
    چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد ؟
    نامه یه پسر۹ساله به دختر همسایه
    اف های عشقولانه
    بوسه
    آخرین برگ عشق عاشقان
    عشق من
    عشق یعنی
    خیلی تنهام
    همیشه عاشق همیشه تنها
    عشق به این میگن
    ببار باران
    زندگی تازه
    عشق
    جدایی
    کاش
    نامه
    در چه رفتارهایی دنبال عشق واقعی باشیم
    شصت نکته شیرین درباره ی ازدواج
    داستان فوق العاده غمگین و عاشقانه (عشق به بهار)
    الهی
    اگر!!
    تورفتی در نگاه من شفق زد
    20 روش عاشقانه
    داستان عاشقانه و غمگین ( نگران خانواده)
    بی انصاف
    نامه ی خیلی با حال
    عشق یعنی...
    دوست دشتن یعی...
    نبسته ام به کس دل،نبسته کس به من دل،چو تخته پاره بر موج رها رها
    دخترک عاشق
    ای کاش...
     
    بیا برو داخل ضرر نمیکنی
     
    لوگو برای خودمه
    دوست تنها
    &NBSP;
     
    عکس دوستام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    آوای آشنا
     
    اشتراک