دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت
* ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد
*
*
*
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است
* و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری ومن تازه آن وقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری؟
* و فردای آن روز سارا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست
* و من روی آن در نوشتم: ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم
کلمات کلیدی :
|