عشق را در نگاه کودکی دیدم
در نگاه معصومانه یک کودک
نگاه معصومانه ای که به دستان پدر میکند
نگاهی که به نیاز به همدردی دارد
عشق را در صدای لرزان پسری دیدم
صدای لرزانی که از بغض قدرت تکلم نداشت
نه قادر به حرف زدن بود
نه قادر به گریستن
زیرا غرور مردانه اجازه گریستن نمی داد
فقط چشم به دور دست ها دوخته بود
خیره گشته تا شاید مسافرش بازگردد
عشق را در نقاشی دختر کوچکی دیدم
که در آسمان عکس پدر نداشته اش را کشیده بود
زیرا که گفته بودند به آسمان رفته
عشق را از چشمان یک نابینا میبینم
شخصی که حتی برای لحظه ای نتوانسته خودش را ببیند
اما با چشم دل همگان را می بیند
ولی با این همه قادر به فهم عشق نیستم
زیرا تا عاشق نباشی عشق را نمیفهمی
درک نمیکنی
عاشق نیستم ولی عاشقانه خواهم زیست
کلمات کلیدی :
|