وشب سیلی به رخسار فلق زد
دریغا دست بی رحم جدایی
کتاب آشنایی را ورق زد
تورا گفتم که ای آلوده درد
چرا گلبرگ رخسارت شده زرد؟
به من گفتی که اندوه جدایی
نمی دانی به روز من چه آورد
230257: قدم رنجه کننده ها
20 :سروران امروز
18 :بازدید دیروز
RSS
Atom